داستان من...
فاطمه عطاریانی هستم.
از زمانی که مادر شدم زندگی ام دچار تغییر و تحول زیادی شد و در واقع می توانم بگویم که دچار تولد دوباره ای شدم.
نه یکبار بلکه چند بار…
یک روز که در حال عبادت بودم احساس کردم آن چیزی که چند وقت بود دنبالش بودم (و به آن نمی رسیدم و برایم شفاف نبود )یعنی موضوع پایان نامه ی کارشناسی ارشدم،به قلبم الهام شد.
البته از قبل یک قالب کلی در ذهنم بود، اما نقطه ی وسط دارت را دیده ایدکه آدم باید آنجا را هدف بگیرد؟
آن نقطه برای من مشخص نبود،که مشخص شد….
انگار یک نور به قلبم تابید و برای من آن نقطه را مشخص کرد.
آن زمان من نمی دانستم، اما در وجودم تغییر و تحولات بزرگی در جریان بود و من چند روز بعد فهمیدم که دارم مادر می شوم.
یادم می آید که عید فطر بود و خیلی خوشحال شدم.
بعدها فهمیدم که انگار همراه با شروع مادر شدنم آن نوری که گفتم به قلبم تابیده…
تا مدتها این را نمی دانستم تا اینکه…
بعد از تولدفرزند دومم باز هم نقطه ی عطفی از سرنوشتم شکل گرفت
و آن این بود که : دوباره بخشی از مسیر و اهدافم برای من به طرز عجیب و معجزه واری شفاف شد.
آدمهایی که خودشان را پیدا کرده اند ، کسانی هستند که مدتها به دنبال خود گشته اند و آن آدمها خوب می دانند، که شناخت خود و پیدا کردن علایق سرنوشت ساز و ساختن خود،چه مسیر پرفراز و نشیب و سختی هست.
اصولا زمانی که ما یک جایی ایستادیم و حرکت نمی کنیم، یا سردرگمیم و دور خودمان چرخ می زنیم،نمی دانیم چکار کنیم تا به آرزوهایمان برسیم یا حتی حال خوشی داشته باشیم،
آنجایی است که ما هنوز خودمان را نشناخته ایم و برای ساختن سرنوشتمان حرکت موثری نکردیم.
سرنوشت یعنی آن زندگی ای که برای آن آفریده شدیم و رسالتی که در این دنیا تنها به عهده ی ما گذاشته شده است.
این راه و سرنوشت و رسالت شخصی از درون دل خود ما می گذرد، اما ما انقدر درگیر حواشی زندگی و توقعات بیجای خودمان و دیگران از خودمان هستیم که اصلا آن را نمی بینیم و صدای خودمان را از درون نمی شنویم…
خلاصه که اهل این موضوع می دانند پیدا کردن اهداف ملموس و شفاف در زندگی چقدر سخت است.
چون همین اهداف شفاف و ملموس قرار است که سرنوشت ما را شکل بدهند و بهتر بگویم:
ما را بسازند…
و شناخت و رسیدن به این اهداف ،ضمانت کننده ی رسیدن به رضایت درونی ماست.
و من مهم ترین اهداف ملموس زندگی ام را یافتم!
شاید حدود یک ماه بعد از به دنیا آمدن علی….
و مادرها می دانند که مدیریت یک زندگی ساده بعد از به دنیا آمدن فرزند دوم چقدر سخت است.
و فرصت برای آدم باقی نمی گذارد که مادر حتی کارهای کوچکی انجام دهد،
و رسیدن به لیست اهداف مهم در آن زمان و با آن شرایط شبیه معجزه بود.
اصلا یادم نیست که چه اتفاقی افتاد یا چه زمانی فرصتش پدید آمد که من قلم به دست گرفتم و اهدافم را نوشتم،
ولی قدر مسلم این است که اینکار ها را کرده بودم و این اتفاقها افتاده بود ،حتی اگر الان یادم نباشد که دقیقا چه شده بود.
راستی این را هم بگویم:قبل از یک سالگی علی از مقطع ارشد جامعه شناسی سیاسی دانشگاه تهران فارغ التحصیل شدم…
فرایند تحصیل و مادری کردن با فرزند کوچک شرایط سختی را برای مادر به وجود می آورد:
مثلا در شرایط بارداری دوم،نگارش پایان نامه ی من شروع شده بود!
اواخر تحصیل من قلم به دست یا در حال تایپ بودم،از طرف دیگر بچه گریه میکرد و شیر می خواست!
بعد از جلسه ی دفاع،با بچه ها و مادر و خواهرم با تابلوی دانشکده حقوق و علوم سیاسی دانشگاه تهران عکس خداحافظی گرفتم.
با خودم گفتم میروم و دیگر برنمی گردم،اما الان چند سالی نشده ، دوباره به فکر دانشگاه افتاده ام…
ولی فعلا قصدم این نیست عنان زندگی را دست احساسات دانشگاه دوستانه ام بدهم و ترجیح می دهم روی مهارتها و مطالعات هدف دار تمرکز داشته باشم…
زندگی قدم به قدم و هر دفعه به گونه ای و متناسب با شرایط، اهداف و رسالتم را برای من ملموس و مشخص کرده است
و می دانم که برای جمع همه ی علایق و دغدغه هایی که دارم، باید چه الگویی را دنبال کنم….
ایده ی نون مشدد،یعنی (ن) ای که روی آن تشدید قرار گرفته،یک رمز است و تخلص من…
من اینجا هستم تا ایده ی نون مشدد را عملی کنم و بنویسم…
از کودکی،کودک درون،ارتباط کودک درون و بیرون و خودشناسی…
نوشته ها و پژوهش های من اینجا با شما به اشتراک گذاشته می شود…
خودشناسی از مسیر کودکی می گذرد...
با ما همراه باشید تا مفاهیم مهم و راهکارهای علمی و مناسب رویکرد تربیتی هوش متعادل را با هم بیاموزیم.
علاوه بر آموزش صحیح و یکپارچه و علمی تربیت کودک،با تسلط بر دیدگاه هوش متعادل،به عنوان والدین و انسانهای بالغ می توانیم در دیدگاهها و روشهای زندگی خود تغییراتی اعمال کنیم.
که باعث شود دوران کودکی مان را بازیابی و ترمیم کنیم.
همه ی ما درگیر رنجهایی هستیم که ناشی از عدم مدیریت صحیح ذهن مان به خصوص در سالهای زیر شش سال،و تربیت دست و پا شکسته نسلهای قبلی ماست.
با احیا و بازیابی کودک درون،دوباره رویای شادی کودکانه برای ما به حقیقت می پیوندد.
علاوه بر این دست در دست هم
برای رشد و شکوفایی خودمان به عنوان والدین،
به کودکی مان سفر کنیم،آنچه آنجا گذاشته ایم و امروز به آن نیاز داریم مثل شادی و پاکی را
با خودمان برای زندگی امروزمان به سوغات بیاوریم
و آنچه را باید از دست بدهیم، از غم و خشم،
در دوران کودکی ریشه اش را از بین ببریم و دوباره با کودکان خود زندگی جدیدی را آغاز کنیم.
پیشاپیش تولد دوباره ی همه مان را به شما تبریک می گویم....